جدول جو
جدول جو

معنی نظاره کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نظاره کردن
(عِ دَ)
نگاه کردن. نگریستن. تماشا کردن:
خاقانی اینت غم که دلت برد و او گریخت
نظاره کن ز دور که حالش کجا رسد.
خاقانی.
نه از دل در جهان نظاره می کرد
بجای جامه دل را پاره می کرد.
نظامی.
بهم برشد در آن نظاره کردن
نمی دانست خود را چاره کردن.
نظامی.
گل از هر منظری نظاره می کرد
قبای سبز را صدپاره می کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نظاره کردن
(عِ تَ)
نگریستن. نگاه کردن. تماشا کردن. نظر کردن. پائیدن. تماشاچی بودن. نیز رجوع به نظاره شود:
جائی که او حدیث کند تو نظاره کن
تا لفظ او به نکته کنی نکته بشمری.
فرخی.
هر کس که در دیوان رسالت آمدی... چون بونصر را دیدندی ناچار سخن به او گفتی و اگر نامه بایستی از وی خواستندی و... تا چنان شد که از این جانب کار پیوسته شد و از آن جانب نظاره می کردند. (تاریخ بیهقی ص 140).
تا روزگار ملک ترا آشکاره کرد
چشم ملک در او به تعجب نظاره کرد.
مسعودسعد.
حقیقت شد ورا کان یک سواره
که می کرد اندر او چندان نظاره.
نظامی.
رفتند و در او نظاره کردند
دل خسته و جامه پاره کردند.
نظامی.
اگر به رقص درآئی تو سرو سیم اندام
نظاره کن که چه مستی کنند و جان بازی.
سعدی.
گفت از دریچۀ چشم مجنون بایستی نظارۀ جمال لیلی کردن. (گلستان).
به کنج خلوت پاکان و پارسایان آی
نظاره کن که چه مستی کنند و مدهوشی.
سعدی.
سخن درست بگویم نمی توانم دید
که می خورند حریفان و من نظاره کنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
نظاره کردن
نگاه کردن نگریستن نگاه کردن نگریستن تماشا کردن: سخن درست بگویم نمی توانم دید که می خورند حریفان و من نظاره کنم. (حافظ. 240) توضیح گاه بتشدید ظا آید: آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما. (دیوان کبیر 6: 1)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گذاره کردن
تصویر گذاره کردن
عبور کردن، گذشتن، عبور دادن، گذراندن، برای مثال ز رودهایی لشکر همی گذاره کنی / که دیو هرگز در وی نیافتی پایاب (مسعودسعد - ۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اداره کردن
تصویر اداره کردن
گرداندن امور، مدیریت
فرهنگ فارسی عمید
(طَ کَ دَ)
بریسمان کشیدن. بند کردن سبحه و مهره و امثال آن. (یادداشت مؤلف) :
چنان چون برشته کند مهره مرد
یلان را به نیزه همی ناره کرد.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ / کِ دَ)
نگریستن. دقت و تأمل کردن در چیزی. پائیدن و مراقبت کردن. رجوع به نظارت شود، سرکار و مباشر شدن. ناظری کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از کفاره کردن
تصویر کفاره کردن
انجام دادن عملی که بدان گناهان پاک شود
فرهنگ لغت هوشیار
آشکار شدنخود نمایی کردن، خود را بداشتن صفتی وانمود کردن، یکدیگر را یاری کردن، اجتماع کردن گروهی باشعارهای مخصوص برای وصول بهدفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آواره کردن
تصویر آواره کردن
بیرون کردن، اخراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاره کردن
تصویر اشاره کردن
اشارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بمزد گرفتن خانه و ملک یا کالایی را در برابر بهایی باستفاده در آوردن و از آن بهره جستن
فرهنگ لغت هوشیار
عبور کردن گذشتن: ترکمانان بر اثر آنجا آمده بودند و بحیلتها آب بر کرد را گذاره کردم امیر را یافتم سوی مرو رفته. یا گذاره کردن تیر. گذشتن تیر از موضعی: یک چوبه تیر در کمان نهاد و بینداخت آن چهار پسر را بسفت و گذاره کرد، عبور دادن گذراندن: زرود هایی لشکر همی گذاره کنی که دیو هرگز در وی نیافتی پایاب. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
لرصدٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
Monitor, Oversee, Supervise
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
surveiller, superviser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
monitorar, supervisionar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
monitorować, nadzorować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
мониторить , контролировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
моніторити , наглядати , контролювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
monitoren, toezichthouden, toezicht houden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
überwachen, beaufsichtigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
monitorear, supervisar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
निगरानी रखना , निरीक्षण करना , निगरानी करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
পর্যবেক্ষণ করা , তদারকি করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
نگرانی کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
ตรวจสอบ , ตรวจสอบ , ควบคุม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
לפקח , לפקח , לפקח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
監視する , 監督する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
监控 , 监督
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
kufuatilia, kusimamia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
monitorare, supervisionare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
izlemek, denetlemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
memonitor, mengawasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
모니터링하다 , 감독하다
دیکشنری فارسی به کره ای